آموزه‌ای از تجربه

گفتگو طرفین را به لحاظ عاطفی به هم نزدیک می‌کند؛ اما اگر آیین این گفتگو بلد نباشیم، نتیجه بر‌عکس خواهد شد.

در جمعی نشسته بودیم. مثل اغلب جمع‌ها، حرف‌های روزمره و بی‌حاصل در جریان بود. یکی از افراد جمع، فردی بود با بالاترین مقطع تحصیلی دانشگاهی. به حکم علاقه‌ام به گفتگو برای فهم، در ذهنم نقشه‌ی چگونگی آغاز یک گفتگوی هدفنمد را می‌کشیدم. قصد داشتم موضوع را هدایت کنم به سمت مباحث و گفتگوهای سودمند. روی سخنانی که در جریان بود تمرکز کردم از دل همان بحث‌ها پرسشی در ذهن شکل گرفت و بر زبانم جاری شد. فضای گفتکو تغییر کرد. فردی که تحصیلات بالاتری داشت شروع به جواب دادن کرد. سرشار از اطلاعات و اگاهی بود. به شدت مجذوب سخنانش شده بودم. با دل و جان جرعه‌های آگاهی را می‌چشیدم. دوست داشتم سکوت کنم تا فقط او حرف بزند. اندکی که از سخنانش گذشت، از دل حرف‌هایش موضوعی مرا به گفتگو کشاند.  بی‌توجه به حرفم کلام‌اش را ادامه داد. قدری که گذشت در میان کلامش مطلب دیگری توجهم را جلب کرد. نظر و دیدگاهم را گفتم. حرفم را قطع کرد و سخنم را نشنیده رد کرد. احساس ناخوشایند وغریبی وجودم را فرا گرفت. دیگر میلی به شنیدن حرف‌هایش نداشتم. دوست داشتم فقط سکوت کند اما او سکوت کردن بلد نبود. بی‌توجه به حال و هوای دیگران فقط حرف می‌زد. وجودم را خستگی فرا گرفته بود. به خانه که برگشتم، ساعت‌ها آن حس غریب و ناخوشایند با من بود.‎

گفتگو در حضور فردی دیگر

اهل تفکر و فلسفه بود. سوالم را که شنید اندکی تامل کرد و نظرش را گفت.  نظر من هم جویا شد. با پرسیدن سوال و نظر خواستن، غیر مستقیم مرا به گفتگو دعوت کرد. زمانی که حرف می‌زدم سکوت می‌کرد نه حرفم را قطع می‌کرد. و نه نظرش را بر من تحمیل. در حضورش احساس آرامش بود. و این احساس خوشایند تا مدتها همراه من بود.

برخورد دو رفتار متفاوت دردو فضای گفتگو را مورد بررسی قرار دادم. سعی کردم منصفانه و به دور از هیجان، دلیل این دواحساس خوشایند و ناخوشایندی که در دو فضای گفتگو تجربه کرده بودم  را پیدا کنم. بعد از کندو‌کاو وتلاش دهنی  به این نتیجه رسیدم، فردی که طبع فلسفی داشت، آیین گفتگو را می‌دانست. و متعهد به الزامات آن بود. او از اسارت نفس و خواست میل رها شده بود. رغبتی به خودنمایی و به رخ کشیدن اطلاعات و آگاهی نداشت. تمام تلاش‌ و تمرکزش در گفتگو در خدمت کشف افق‌های پنهان و جدید موضوع و مساله بود.

اما فردی که بالاترین مدرک تحصیلی داشت، آداب گفتگو بلد نبود. تواضع فکری نداشت. با اطلاعات و آگاهی بسیاری که کسب کرده بود دچار توهم دانایی شده بود. میل به خود‌نمایی و به رخ کشیدن اطلاعات در او پررنگ بود.

تجربه‌ای که از این گفتگو نصیبم شد به من پندی آموخت که با هر فردی نباید وارد بحث و گفتگو شد. سطح تحصیلات آدمها، شعور و خردمندی نمی‌آورد.

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *